نقاشی های دختر یازده ساله هزاران دلار فروش میرود
تاریخ انتشار: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۶۵۰۵۶۲
ایران اکونومیست - به گزارش ایران اکونومیست از شبکه تلویزیونی سیانبیسی، الیزابت نخستین کار خود را در 7 سالگی آغاز کرده و تاکنون از فروش آثار هنری خود حدود 35 هزار دلار درآمد داشته است.
این دختربچه آمریکایی، با استفاده از شخصیت های زنده در پسزمینههای نقاشیهای معروف تحسین شده توسط مونتی، دگا، رنوار و رامبرانت «نقاشی های زندگی» خود را خلق می کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او دلیل انتخاب نام «نقاشی های زندگی» برای آثارش را، تحرک سوژه های خود در نقاشی می داند و می گوید: شما می توانید حرکت کنید، و هنوز هم مانند یک نقاشی به اثر نگاه کنید، به همین دلیل آنها نقاشی های زندگی نامیده می شوند زیرا نقاشی ها قادر نیستند در اطراف حرکت کنند.
آنیسیمو کتابهای هنری را برای سرگرمی می خواند و شیوه کار خود را برگرفته از سنت اروپایی که در قرن نوزدهم در اروپا توسط سبک امپرسیونیسم محبوبیت داشت می داند که در آن سبک، بازیگران را به نمایشگران صحنه هایی از هنر، ادبیات و تاریخ تبدیل می کردند.
وی برای اینکه بتواند نقاشی های زنده اش را به فروش برساند، با دوربین از آنها عکس گرفته و سپس بر روی بوم ها و قاب های نقاشی چاپ می کند.
آنیسیمو، گاراژ والدینش را به استودیوی نقاشی تبدیل کرده است و کارهای خود را در گالری های هنری، جشنواره ها و رویدادهای خیریه برای جمع آوری کمک مالی نمایش می دهد.
تابلوی «دختری که یک سبد سیب را حمل می کند» نخستین نقاشی زندگی آنیسیمو بود که در سن 9 سالگی با قیمت بسیار بالایی فروخته شد.
وی درباره فروش اولین اثرش گفت: این نقاشی به من اطمینان داد که می توانم این کار را انجام دهم و بابت چیزی که واقعا دوستش دارم پول دریافت کنم.
نقاشی های زندگی او از 2500 تا پنج هزار دلار بسته به پیچیدگی پروژه و هزینه مواد، فروخته می شود.
این کودک که خود را یک هنرمند و کارآفرین می داند، به دنبال صرفه جویی در پولهایش هست تا بتواند در دانشگاه سوربن، مطالعات هنر بخواند.
وی مشتریانش را از طریق رسانه های اجتماعی جذب می کند و مدعی است که مردم از او می خواهند که خود و فرزندانشان سوژه های نقاشی هایش شوند.
این نقاش کوچک می گوید: «از شک و تردید دیگران برای رشد خود به عنوان یک هنرمند استفاده می کنم و قصد دارم توانایی ام را برای دیگران ثابت کنم و کاری را انجام دهم که حتی بهتر و بزرگتر از گذشته ام باشد؛ این سبک من است و هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد.»
منبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: نقاشی دلار فروش ایران اکونومیست
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۶۵۰۵۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فقط یکی از معلمها میداند
خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مرتضی درخشان: اینکه یک پسر در آینده چهکاره میشود را میتوان اول از همه از خودش پرسید و پاسخی که دریافت میکنید اغلب خلبان، پزشک یا مهندس است. البته ضمن احترام به صنف «لاستیک فروشان»، این قاعده، استثنائاتی مثل آن لاستیک فروش محترم هم دارد؛ اما این پاسخ اصلاً معتبر نیست، شما باید از افراد دیگر هم بپرسید، هرچند، در آنها هم پاسخ کلیشهای بسیار دیده میشود.
مثلاً در زمان ما پدر و مادرها مصرّاََ معتقد بودند که ضمن احترام به شغل شریف «حمالی»، ما نهایتاً حمال میشویم که البته بعضی اعتقاد داشتند که همان موقع حمال هستیم که البته با پیشرفت تکنولوژی و آشنایی پدر و مادرها با مشاغل جدید امروزه این رویه تغییر کرده و بخصوص مادرها معتقدند که بچهها «یک چیزی» میشوند که آن یک چیز حتماً حمال نیست.
خالهها و داییها معتقد بودند که این بچه هوش سرشاری دارد و ضمن احترام به «یک جایی»، یک روز این بچه به یک جایی میرسد! البته اگر شما رقیب فرزندان آنها بودید ضمن احترام به «هیچ جا» شما به هیچ جا نمیرسیدید.
عموها و عمهها خیلی متأثر از رفتار پدر و مادر شما آینده شما را ترسیم میکردند و اگر شما را دوست داشتند میگفتند که این بچه خیلی «باهوش» است و ضمن احترام به مقام شامخ «پدر»، یک روزی مثل پدرش یک چیزی میشود، اما اگر پدر شما و همسرش را دوست نداشتند، ضمن احترام مجدد به مقام شامخ «پدر» میگفتند، این هم مثل پدرش هیچ چیز نمیشود.
بهترین روش برای فهمیدن آینده فرزندان، جستوجو در بین معلمهای مدرسه بود. نه اینکه معلمها بدانند؛ اما یکی از معلمها معمولاً میفهمید. شما باید بگردید و برای هر دانشآموز آن معلم خاص را پیدا کنید.
از نظر مشاوران مدرسه که همه دانشآموزان اگر با همین روند ادامه بدهند ضمن احترام به «مشکلات جدی»، در آخر سال به مشکلات جدی بر میخورند. معلمها هم اغلب معتقدند که ضمن احترام به «زندانیان و خلافکاران»، دانشآموزان آخرش از راه بهدر میشوند و از این حرفها! اما یک معلم هست که انگار همهچیز را میفهمد، یکی که هر دانشآموز یکی برای خودش دارد و مال من «علیرضا افخمی» بود؛ معلم ریاضی سال اول دبیرستان.
من استعداد خاصی در فیزیک، هندسه و ورزش داشتم، خودم در کودکی فکر میکردم که فضانورد بشوم، در راهنمایی تصورم این بود که مدیر یک جایی خواهم شد، اما در دبیرستان، وقتی آقای افخمی به ما موضوع تحقیق داد که یک جوان چه خصوصیاتی باید داشته باشد، وقتی نتیجه کارها را بررسی کرد و به کلاس برگشت از یک ساعت و نیم زمان کلاس، حدود یک ساعت در مورد تحقیق من صحبت کرد. نه اینکه از تحقیق خوشش آمده باشد، نه! از یک جمله خوشش آمده بود. من یک جایی از این تحقیق برای نقل قول از پدرم نوشته بودم: «پدرم میگوید…» و همین جمله شده بود موضوع کلاس ما!
اصلاً قواعد تحقیق را رعایت نکرده بودم، حتی حرف مهمی هم در تحقیقات من نبود. علیرضا افخمیِ جوان، که خیلی لاغر بود و ریش کوتاه یک دستی داشت از این شکل نقل قول من خوشش آمده بود. او همان معلم من بود که فهمید قرار است چهکاره شوم، اما من همیشه با او «ارّه بده و تیشه بگیر» بودم. نهایتاً روزی که فهمیدم او درست فهمیده بود، دوست داشتم اینها را برایش بنویسم و بخوانم، اما سرطان این حسرت را به دل من گذاشت و آقای افخمی را توی بیمارستان پیدا کرد و با خودش برد.
خیلی دوست نبودیم، اما میتوانستیم در پیری دوستان خوبی باشیم. مثل بعضیها که این روزها دوستان خوبی برای هم شدیم. «علیرضا افخمی» خیلی شاگرد داشت، حتی شاید وقتی بعد از مدتها من را میدید نمیشناخت، اما من فقط و فقط یک افخمی داشتم…
کد خبر 6094247